ذکرابراهیم ادهم رحمة الله علیه :
ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور بن یزید بن جابر (یا عامر بن اسحاق) تمیمی عِجْلی ؛ ابراهیم ادهم بلخی ؛ اهل بلخ و از سال ۱۰۰ هـ . ق تا سال ۱۶۱ هـ. ق می زیسته و از عارفان و صوفیان مشهور است .
پدر او و خود ؛ از پادشاهان بلخ بودند . بر اساس اتفاقی بیدار کننده که برای وی رخ داد و روایات مختلفی بر چگونگی آن وارد شده ، توبه کرد و پادشاهی را رها کرد و تا آخر عمر مسیر تقوی و عرفان و سلوک در پیش گرفت . به عنوان نمونه یکی از آن چنین است که :
« … چون حق تعالی را ارادت آن بود که پادشاه جهانی گردد، روزی به صید بیرون شده بود و از لشکر خود جدا مانده. از پس آهویی بتاخت. خدای عزوجل، به کمال الطاف و اکرام خود آن آهو را با وی به سخن آورد تا به زبان فصیح گفت: از برای این کارت آفریدهاند یا بدین کار فرموده اندت؟ وی را این سخن دلیل گشت…. »
پدر و یا جد مادریاش، طبق روایتی که به ابنبطوطه رسیده ، در آن ناحیه جاه و مقامی داشته است. ولی چنین به نظر میرسد که پدرش، ادهم اهل علم و محدث بوده، زیرا ابراهیم خود احادیثی از او نقل کرده است .
برخی از مستشرقان داستان آغاز کار او را متأثر از داستان زندگی بودا دانستهاند (ماسینیون، 81) که سلطنت و لذات دنیایی را ترک کرد و به تجرد و زندگی زاهدانه روی آورد. اگرچه اینگونه مشابهتها لزوماً و همیشه برخاسته از تأثیر و تأثر نیست و میتواند «مشابهت نوعی» باشد، چنانکه داستانهایی از اینگونه دربارۀ ابوالفوارس شاه بن شجاع کرمانی (صوفی سدۀ ۳ق / ۹م) و برخی از ملوک دیگر نیز گفته شده است ، اما در این مورد خاص احتمال اینکه روایات بودایی با داستان ابراهیم ادهم درآمیخته باشد، بعید نیست، زیرا بلخ در آن روزگار یکی از مراکز مهم تعلیمات و تبلیغات بودایی بوده و سرگذشت بودا، چنانکه از روایات سغدی، ترکی، فارسی و عربی داستان بلوهر و بوداسف بر میآید، در شرق ایران و در میان بوداییان، مانویان و مسلمانان آن نواحی شهرت تمام داشته است. آنچه مؤید این احتمال است و تاکنون بدان توجه نشده، یکی داستان ملاقات ابراهیم با پسر خود در مکه است که عطار (ص ۱۰۸- ۱۰۹) و دیگران آن را نقل کردهاند و آن نیز به داستان ملاقات بودا با پسرش « راهولا» بیشباهت نیست؛ دیگری گفتوگوی او با ابلیس است (همو، ۱۲۲) که روبهرو شدن بودا را با «مارا » را به یاد می آورد …….[ جهت مطالعه ی بیشتر کلیک کنید ]
پس از خروج از بلخ به قولی نُه سال در غاری (هفت غار) در دامنه ی کوه بینالود نیشابور به شکل ناشناس سکونت میکند و بعد از اینکه شناخته میشود از نیشابور به مکه و مدینه و به خدمت امام محمد باقر (ع) میرسد و به روایتی در مکه از دنیا میرود ، و به روایت دیگر در شام ، و به روایت دیگر به مکانی ناشناس ؛ آنجا که شهرستان لوط پیامبر در زمین فرو رفته ؛ پناه برده و هم آنجا وفات کرده است . از این رو محل مزار او به تعیین معلوم نیست .
گزیده ای از ذکر ابراهیم ادهم :
…گفتند: «جوانى هست صاحب وجد، و حالتى عظیم دارد و ریاضتى شگرف مى کشد». ابراهیم گفت: «مرا آنجا برید تا او را ببینم» ببردند. آن جوان گفت: «مهمان من باش». سه روز آنجا باشید و مراقبت حال آن جوان کرد. زیادت از آن بود که گفتند. ابراهیم را غیرتى آمد که: «ما چنین فسرده ، و وى جمله شب بى خواب و بى قرار؟! ». گفت: « تا با خود بحث حال او کنم ، تا هیچ شیطان در این حال او راه یافته است یا همه خالص است چنان که مى باید ». با خود گفت: « آنچه اساس کار است تفحّص باید کرد». پس اساس کار و اصل ، لقمه است. بحث لقمه او کردند ، نه بر وجه حلال بود . گفت: «اللّه اکبر! شیطان است ». پس جوان را گفت: «من سه روز مهمان تو بودم . تو بیا روزى چند مهمان من باش » . جوان را بیاورد و لقمه خویش داد . جوان را حال گم شد و شوقش نماند و عشقش ناپدید گشت . آن گرمى و بى قرارى از وى برفت و آن بى خوابى ترک کرد . ابراهیم را گفت: « آخر تو با من چه کردى؟! ». گفت: « لقمه تو بر وجه حلال نبود . شیطان با آن لقمه در باطن تو مى رفت. چون لقمه حلال به باطن تو فرورفت، شیطان را با آن مدخل نماند. آنچه تو را مى نمود ، شیطانى بود . بدین لقمه حلال ، اصل کارت پدید آمد . تا بدانى که اساس این کار بر لقمه حلال بود »….
…نقل است که وقتى از او پرسیدند که «تو بنده که اى؟». بر خود بلرزید و بیفتاد و بر خاک غلطیدن گرفت. آنگاه برخاست و این آیت برخواند: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً». پرسیدند که: «چرا اوّل جواب ندادى؟». گفت:« ترسیدم که اگر گویم، بنده ویم، او حقّ بندگى از من طلب کند و گوید: حق بندگى ما چون گزاردى؟ و اگر گویم: نیم، این خود چگونه توان گفت؟ و هرگز نتوانم این گفت »……
6 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
کار شما بسیار ارزنده و قابل تحسین هست، درود بر شما. فقط مقداری خوانش بیش از حد کند هست و گاهی احساسات کاملا بر خوانش قالب هست. انتخاب موسیقی هم میتونست خیلی بهتر از اینها صورت بگیره. به هر صورت سپاس بابت زحماتتون.
با سلام و احترام
ممنونم از تحسین و توجه تون . خوانش ها به دو دلیل آهسته انجام شده ، یکی اینکه متن سنگین هست هم به دلیل نثر خاص و هم عرفانی بودنش ؛ پس شنونده ی نا آشنا فرصت میکنه بهتر ارتباط برقرار کنه . دوم اینکه من به چشم داستان به این کتاب نگاه نکردم و تلاش کردم کلام رو با وقار و احترام و تاکید ادا کنم .
اجرا و ادیت کتاب تمام شده اما موزیک بخش های ارسال نشده هنوز انتخاب و میکس نشده . ممنون میشم اگر منابع و موارد بهتری در نظر دارید بفرمایید تا در میکس ها ازشون استفاده کنم .
درود هزار درود
به گوینده سلام و ادب
سلام و عرض ادب خدمت شما
بسیار سپاس گزارم . در پناه حق باشید
سلام خیلی ممنونم ازتون خانوم مریم مهدوی، خیلی خوب اجرا کردید، واقعا سپاسگزارم
زنده باد ادبیات پارسی زنده باد اسلام واقعی
سلام و عرض احترام ، سپاس گزارم از نگاه پر از مهر و لطفتون به اجرای این حقیر .
برقرار باشید و در راه حق استوار .