ذکر اویس قرنی رحمه الله علیه :
ابو عمرو اُوَیْس بن عَامِرِ بنِ جَزْءِ بنِ مَالِک ؛معروف به اویس قرنی ؛ از تابعین پیامبر اکرم ( ص ) بود که هیچگاه موفق به دیدار ایشان نشد . با این وجود مورد عنایت و محبت خاص حضرت رسول سلام الله علیه بود . آن گروه از صوفیان و اولیاء را که بیواسطه ی مرشد و استاد به مقامات و قرب حق رسند اویسیان گویند .
رباعی معروف زیر شیخ ابوسعید ابی الخیر در وصف رابطه ی پیامبراکرم (ص) و اویس قرنی می باشد :
گر در یمنی چو با منی پیش منی | گر پیش منی چو بی منی در یمنی | |
من با تو چنانم ای نگار یمنی | خود در عجبم که من توأم یا تو منی |
او در سال ۶۵۷ میلادی در رکاب حضرت علی (ع) در یکی از جنگها ؛ که به احتمال قریب به یقین جنگ صفین است ؛ به شهادت رسید.
در مدفن حضرت اویس اختلاف نظر بسیار است ، گروهی آرامگاه او را در شهر رقه سوریه ، در کنار عمار یاسر میدانند ، گروهی بر بالای كوه ” اله تره” واقع در پشت روستاي الولك ۱۵ كيلومتري شمال قزوين ، گروهی در فاصله حدود 20 کیلومتری جادة کرمانشاه به روانسر ، بر بالای ارتفاع پیشه کوه .
گروهی هم بر این اعتقادند که مقبره ی او بعدها به شهر سیرت در ترکیه منتقل شده است .
گزیده ای از ذکر جناب اویس قرنی :
چون فاروق، اويس را ديد گليمي شتري پوشيده و سر و پاي برهنه، و توانگري هژده هزار عالم در تحت آن گليم فاروق دل از خود و خلافت برگرفت.
گفت: کيست که اين خلافت به يک نان از من بخرد؟ اويس گفت : کسي که عقل ندارد . چه مي فروشي؟! بينداز تا هرکه را برگيرد . خريد و فروخت در ميان چه کار دارد؟……
…. الاَهرم بن حيان که گفت : چون بشنيدم که درجه شفاعت اويس تا چه حد است، آرزوي او بر من غالب شد.
به کوفه رفتم و او را طلب کردم . ناگاه بر کنار فرات يافتم که وضو مي ساخت و جامه مي شست . بدان صفت که شنيده بودم او را بشناختم و سلام کردم . او جواب داد و در من نگريست . خواستم تا دستش گيرم ، مرا نداد . گفتم : رحمک الله يا اويس و غفرلک ، چگونه اي ؟ و گريه بر من افتاد ، از دوستي وي و رحم که مرا بر وي آمد و از ضعيفي حال او . اويس بگريست و گفت: «حياک الله يا هرم بن حيان ». چگونه اي و تو را که راه نمود به من؟ . گفتم: نام من و پدر من چگونه دانستي؟ و مرا چون شناختي؟ هرگز مرا ناديده؟ گفت: نبأني العليم الخبير آنکه هيچ چيز از علم او بيرون نيست مرا خبر داد و روح من روح تو را بشناخت که روح مؤمنان با يکديگر آشنا باشند …..
از او پرسيدند که خشوع در نماز چيست ؟ گفت : آن که اگر تير بر پهلوي وي زنند در نماز خبر ندارد .
گفتند : چگونه اي؟ گفت : چگونه باشد کسي که بامداد برخيزد و نداند که تا شب خواهد زيست؟
گفتند : کار تو چگونه است؟ گفت : آه از بي زادي و درازي راه .